برای جواد مجابی

سال بی باران
جل پاره یی ست نان
به رنگ بی حرمت دل زدگی
به طعم دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.

ترجیح می دهی که نبویی نچشی،
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گواراتر از فرو دادن آن ناگوار است.



سال بی باران
آب
نومیدی ست.
شرافت عطش است و
تشریف پلیدی
توجیه تیمم.
به جد می گویی: «خوشا عطْشان مردن،
که لب تر کردن از این
گردن نهادن به خفت تسلیم است.»

تشنه را گرچه از آب ناگزیر است و گشنه را از نان،
سیر گشنگی ام سیراب عطش
گر آب این است و نان است آن!

۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۷

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو